داستان کتاب جنگجوی صلحجو از دل یک داستان واقعی در زندگی دن میلمن گرفته شده است. شاید همین موضوع که دن میلمن تمام این اتفاقات را با تمام وجودش لمس و حس کرده باعث شده تا مفاهیم و پیامهایی که از زندگی درس گرفته و با قلم خود برای خواننده تعریف کرده به عمق جان مخاطب بنشیند.
کتاب سه بخش با عناوین «کتاب اول: نسیم تغییر و تحول»، «کتاب دوم تمرینات جنگجو» و «کتاب سوم: سعادتی وصفناپذیر و غیرمنطقی» دارد.
در قسمت اول کتاب دن میلمن پمپ بنزینی را توصیف میکند که در آن با مردی عجیب به نام سقراط آشنا شده است. فضای شروع کتاب ممکن است در ابتدا کمی برای خواننده گنگ به نظر برسد اما رفته رفته با توصیفات و گفتوگوهای مرد جوان (دن میلمن) و سقراط متوجه میشویم که با کتابی سراسر از جملات کلیدی و کاربردی مواجهیم. داستانی که پر از حس انگیزه و تغییر است. همان چیزی که مخاطب امروز در دنیایی که اغلب افراد را تبدیل به موجوداتی ناامید و بیانگیزه کرده است، به آن نیاز دارد. داستان میلمن از واقعیت زندگی اوست، از قلب و تجربهی او از شکستها، پیروزیها و مهمتر از همه تلاشهاست.
بخش دوم که عنوان « تمرینات جنگجو» را دارد. نقطه عطف داستان است، زمانی که مرد جوان باید مهمترین تصمیم زندگی خود را بگیرد چرا که او حالا دچار یک مشکل جسمی شده که در روند پیشرفت ورزشی او اختلال ایجاد کرده و حتی ممکن است او را از فضای مسابقات و ادامهی این رشته دور کند. از قسمتهای زیبای این بخش زمانی است که میلمن از سقراط میخواهد که او را از دروازهها به دنیای جنگجوها ببرد. اما سقراط جواب میدهد که دروازهی ورود به قلمرو جنگجویان در درون انسان قرار دارد و انسان تنها زمانی میتواند از این دروازه عبور کند که مسئول رفتار خویش باشد. سقراط در این بخش به میلمن میگوید که: «هرکسی، هر موجود بشری، اعم از مرد یا زن، در باطن خود این قابلیت را داراست که آن دروازه را پیدا کند، و از آن عبور کند، اما متاسفانه انسانهای بسیار معدودی یافت میشوند که برای انجام دادن این کار به تلاش و تکاپو میافتند. انسانهای معدودی به این دروازه علاقه دارند».
در بخش سوم کتاب «سعادتی وصفناپذیر و غیر منطقی» شاهد این هستیم که مرد ورزشکار دچار خلاء، مشکلات و چالشهایی میشود. اما کمکم مسیر درونی خود را پیدا میکند و در نهایت متوجه تغییر شگرف شخصیت اصلی داستان دن میلمن میشویم.
چرا باید داستان جنگجوی صلحجو را خواند؟
خواندن داستان جنگجوی صلحجو را میتوان برای هر فردی که به دنبال رشد و تغییر در زندگی است تجویز کرد. شاید در ظاهر لحن ساده و روان کتاب اینطور نشان دهد که این کتاب برای مخاطب نوجوان و جوان نوشته شده اما دغدغههای مردی که زندگی خود را رو به شکست میبیند دغدغهای است که در عصر دنیای امروز برای اغلب افراد وجود دارد. سقراط پیرمردی که به دن میلمن کمک میکند تا او را در مسیر صبر، پشتکار و باور و ایمان قرار دهد.
در واقع سقراط به دن نشان داد که برای موفقیت کافی است عادتها و تفکرات کهنه را دور ریخت و ذهن را معطوف هدف کرد تا در نهایت با دستآوردی بزرگ از زندگی لذت برد. درسی که از داستان زندگی دن میلمن میتوان فرا گرفت این است که انگیزه نیروی محرکی بسیار قوی در موفقیت افراد است و با وجود یک انگیزهی درونی میتوان در زندگی تغییرات اساسی ایجاد کرد. توجه و زندگی کردن در لحظهی حال مفهوم دیگری است که در این داستان انگیزشی به شکل پررنگ به آن تاکید شده است
در بخشی از کتاب جنگجوی صلحجو میخوانیم
ظاهرا بیهوش شدم، و سپس دوباره هوش خود را بازیافتم. این هنگامی رخ داد که بدنم به هوا پرتاب شد و پس از چند بار چرخیدن بر روی زمین آسفالت خیابان فرود آمد... برای لحظاتی، بیهوش بودم، اما ناگهان دردی شدید آغاز شد و مانند میله ای داغ و گداخته بود که مشغول سوراخ کردن و فشار دادن و له کردن پایم با حالتی کاملا بیرحمانه بود.
انگار شخصی پایم را لحظه به لحظه بیشتر میفشرد تا آن که دیگر کاسه صبرم لبریز شد و با صدای بلند شروع به فریاد زدن کردم. به شدت میخواستم آن درد وحشتناک متوقف شود. برای بیهوشی، دعا کردم
کار ما، طبابت، کار پدر درآری ست. شب که می شود او هم رُسش کشیده ست. تقریبا همه سوالهایی می کنند که آدم را خسته می کند. چه فایده که تر و فرز کار کنی، چون باید بیست بار همه جزئیات نسخه را شرح بدهی.لذت می برند از این که آدم را به حرف بکشند، جان آدم را به لبش برسانند… هر توصیه و سفارشی که به اشان بکنی گوش نمی دهند، عین خیالشان نیست. اما می ترسند که مبادا به اندازه کافی براشان زحمت نکشی، برای اطمینان بیشتر پافشاری می کنند؛ بله بادکش، رادیولوژی، آزمایش خون… دست مالی و معاینه از بالا تا پائین… اندازه گیری همه چیز… فشار خون و از این مزخرف ها…
گوستن میگفت: «میتونی گاه به گاهی چیزهای خوب و خوشایند تعریف کنی… زندگی همیشه هم نکبت نیست.»
مادرم میز را می چید. یک بشقاب از دستش می افتاد. پدرم عصبانی می شد، خیز بر می داشت که کمکش کند. آشپزخانه آن قدر کوچک بود که هی می خوردیم این ور و آن ور. برای آدم عصبی ای مثل بابام جا نداشت…
روی سنگفرش های کت و کلفت، مادرم دستم را می گرفت و می کشید تا ازش عقب نمانم… آن قدر عجله داشتیم که من توی همان شلوارم خودم را سبک می کردم. اصلاٌ من تا سربازی همیشه کونم گهی بود، بس که همه جوانیم عجله داشتم.
پدرم مرد تنومند موبوری بود، برای هیچ و پوچ از کوره در می رفت، یک دماغ گرد مثل بچه شیر خوره و سبیل خیلی کلفتی داشت… فقط گرفتاری ها و بدبختی ها یادش می ماند که صد تا صد تا هم سرش آمده بود. وحشتناک ترین چیزها را پیش خودش مجسم می کرد… با چیزهایی که توی کله اش بود می شد بیست تا تیمارستان را پر کرد.
کتاب من پیش از تو به ماجرای زندگی لوئیزا کلارک قبل از اینکه ویل ترینر به زندگی او وارد شود اشاره میکند. در واقع در قسمت عمده کتاب من پیش از تو، لو زندگی خودش را داشت و تحت تاثیر ویل زندگی نمیکرد. اما در اواخر کتاب لو به کلی عاشق ویل شده بود. کتاب پس از تو به داستان زندگی لو بعد از اینکه ویل آن تصمیم مهم و حیاتی را میگیرد اشاره میکند.
این رمان هم مانند رمان اول با یک حادثه شروع میشود. حادثهای که داستان کتاب پس از تو بر آن سوار است. حادثهای که لو تا آخر کتاب تحت تاثیر آن قرار دارد.
لوئیزا بعد از آن اتفاق مهم در آخر کتاب من پیش از تو، اکنون به لندن آمده است و در آپارتمانی زندگی میکند که با پول ویل خریده است. پولی که ویل برای او گذاشته بود تا زندگی خود را تغییر دهد. تا شاید باعث شود لو به شیوهای متفاوت زندگی کند، شیوهای که ویل سعی کرده بود به لو یاد دهد.
لو در کافه فرودگاه مشغول به کار شده و مدام درگیر خاطرات ویل است، در ذهن خود با او گفتگو میکند و هنوز آن زندگی را که ویل از او خواسته بود در پیش نگرفته است. هنوز در حال هضم آن اتفاق است و احساس میکند توانایی ادامه زندگی را ندارد.
تو به من زندگی ندادی؟ دادی؟ در واقع نه. فقط اینکه زندگی قبلیام را هم خراب کردی، درهم شکستی و تکه تکهاش کردی. حالا من به خرابههایش چه کنم؟ پس کی میخواهد… دستهایم را به اطراف دراز میکنم. هوای خنک شبانه را روی پوستم حس میکنم. میبینم دوباره دارم گریه میکنم. «ویل، لعنت به تو». زیرلب زمزمه میکنم «لعنت به تو که تنهام گذاشتی.» (رمان پس از تو – صفحه ۱۷)
داستان کتاب با ملایمت پیش میرود تا اینکه اتفاق عجیبی در زندگی لوئیزا رخ میدهد. اتفاقی که زندگی او را به حاشیه میبرد و این اتفاق تازه شروع داستان کتاب پس از تو است.
در قسمت دیگری از پشت جلد کتاب، داستان رمان به این شکل بیان میشود:
لوئیزا کلارک دختر پرستاری که درِ دنیای بزرگتری به رویش گشوده شده است، میرود تا زندگی را از سر بگیرد و آهنگی دیگر از بودنِ خویش بنوازد. لوئیزا که اینک تحول عظیمی در او رخ داده است با تجربهی جدیدی روبهرو میشود و شرایط به گونهای رقم میخورد که یک بار دیگر در آزمون زندگی شرکت میکند و بر سر دوراهی میایستد. در نهایت مجبور میشود انتخابش را بکند و این شاید بزرگترین تصمیم زندگیش باشد
پائولو کوئیلو نویسنده مشهور و خوش نام این بار با کتاب خیانت به سراغ سختی ها و پیچیدگی های زندگی زناشویی رفته است.
پائولو کوئیلو در این کتاب سعی و تلاش زنی افسرده و ایستاده بر لبه خیانت را به تصویر می کشد.
شخصیت اصلی کتاب خیانت «لیندا» زن ۳۱ ساله ژورنالیست است که با همسری ثروتمند و دو پسرش در ژنو زندگی میکند. لیندا به بی حوصلگی، دلسردی و دلزدگی دچار شده که او را به افسردگی نزدیک می کند و دچار بحران ها و هیجانات دوران جوانی اش می شود.
پائولو کوئیلو، نویسنده کتاب با نگاهی دقیق و تیزبینانه به انگیزه های روان شناسانه خیانت، خواننده را همراه خود می کند و او را به سفر به اعماق احساسات بشر دعوت می کند.
برش هایی از کتاب:
خیلی ها معتقدند که زندگی بی انصاف است. بعضی ها هم از اینکه ما غمگینیم خوشحالند زیرا اعتقاد دارند تنهایی و غمگینی حق ماست چون ما همه چیز داریم و آنها ندارند.
کم کم دارم به این نتیجه می رسم که کلماتی مثل خوش بینی و امید که در همه کتاب های روان شناسی و روانکاوی وجود دارند و ادعا می کنند که باعث اعتماد به نفس بیشتر و کنار آمدن با زندگی می شوند، “کلمه” هایی بیش نیستند. افراد دانایی که آنها را تلفظ می کنند و برای ما تکرارشان می کنند، شاید به دنبال معنای آنها در زندگی خودشان هستند و از ما به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده می کنند تا ببینند ما چگونه به این محرک ها پاسخ می دهیم.
افسردگی، شبیه گرفتار بودن در یک تله است. می دانی گیر کرده ای اما نمی توانی بگریزی.
رنج بردن همچنان منبع درآمدی برای صنعت داروسازی است. آیا احساس غم می کنی؟ یک قرص بخور مشکل حل است.
بیشتر وقت ها، هنگامی که دوستانمان را ملاقات می کنیم درباره موضوعاتی ثابت و با مردمی ثابت صحبت می کنیم. مکالمه ها به نظر تازه می آید، اما همه شان جز اتلاف وقت و انرژی نیستند. ما دست و پا می زنیم که ثابت کنیم زندگی هنوز هم جالب و هیجان انگیز است
خود را در جهانی تاریخی و پر از افسانه و جادوگری تصور کنید. جهانی پر از هیولا، دیو و خطرات گوناگون را در ذهنتان بیاورید، جهانی پر از دوستی، جن و پری و ماجراجویی. حال شما اولین قدم را در دنیای وسیع ساخته ی جان رونالد روئل تالکین نویسنده و زبان شناس انگلیسی گذاشته اید. تالکین از همان اوایل تحصیلش به مبحث زبان علاقهمند شد، به ویژه زبان اروپای شمالی، هم زبان مدرن هم باستانی آن. این علاقه ی زیادش به زبان نه تنها مسیر شغلش را تعیین کرد بلکه او را به سوی مساله پیدایش زبانها سوق داد. دانش وسیعش در نهایت او را به سوی توسعه ی ایده ها و افکارش درباره ی افسانه و داستان پردازی پیش برد. تمامی این جنبه های مختلف زبان، سنتهای قهرمانانه، افسانه و هم چنین باور و عقاید عمیقش به مسیحیت کاتولیک در تمامی کارهایش در کنار هم حضور و نقشی مؤثر دارند. عناصر اصلی کارهای تالکین خیر در برابر شر و شیاطین، شخصیتهای مربوط به مسیحیت و ضد مسیحیت، قدرت تصور و خیال فوق العاده اش هستند.
در جهان تالکین، شیطان ضد آفرینش و سازندگی است و بنیادش روی تخریب و ویران گری استوار است. بر خلاف آن، خیر با زیبایی آفرینش و خلقت مانوس است و با حفاظت از هر آنچه که خلق شده باشد پیوند دارد. یازده حلقه به عنوان نمادی از خیر و یک حلقه به عنوان نماد شیطانی کامل، به این ترتیب طبیعت نمادین این دو ایدئولوژی نشان داده شده است. بدین صورت مضمون اصلی هابیت جدال بین انتخابی آزادانه میان مساله ی خیر و شر است.
بیلبو شخصت اصلی هابیت مساله خیر را از در طول رمان تالکین به تصویر می کشد. نمونهای از خوبی هایش وقتی است که در غارهای تاریک زیر کوه از جان گولم فاسد و شیطانی شده میگذرد و نسبت به او حس ترحم دارد. بیلبو در آن لحظه حلقه را دست کرده و نامرئی است، به راحتی میتوانست این موجود ترسناک را به قتل برساند. اما زندگیاش را به خطر میاندازد و گولم را زنده میگذارد و از روی سرش میپرد. بعداً در قسمتی از رمان ارباب حلقه ها، گاندولف در صحبتهایش با فرودو، رفتار و ترحم بیلبو نسبت به گولم را ستایش می کند. تأکید گاندولف روی «ترحم» است، این حس ترحم بود که او را از کشتن گولم بازداشت، این ترحم و شفقت است که نمیگذارد در مواقع غیرضروری به کسی آسیب برسانیم. در نهایت این کار بیلبو روزی باعث نجات فرودو می شود، چون در اواخر رمان گولم فرودو را از وسوسه شدن توسط حلقه ی قدرت حفظ می کند. «بسیاری از زندهها حقشان مرگ است، و برخی از مردگان شایسته ی زندگی اند. نمی توان این مساله را برای زندهها و مرده ها تعیین کرد. پس نباید زیاد درگیر تقسیم مرگ به صورتی عادلانه بود.» (رالف وود)
شکلی دیگر از خوبی و فضیلت در هابیت و ارباب حلقه ها از خود گذشتگی های فرودو و بیلبو است. در هابیت دو بار پیش میآید که موجودات شرور و پست به کوتوله(دورف) های همراه بیلبو حمله می کنند، بیلبو به جای نجات خود و فرار از دست دشمن، با به خطر انداختن جانش به نجات کوتوله ها از دست موجودات اهریمنی می رود. مثلاً وقتی که دستهای عنکبوت غول پیکر همراهان بیلبو را می گیرند و میخواهند آنها را بخورند. بیلبو عنکبوت ها را از شکارشان دور میکند و به کمک همراهانش برمی گردد، آنها را از تارهای عنکبوتی که در آن گرفتار شدهاند نجات میدهد و با هم به راهشان ادامه می دهند. فرودو هم در ارباب حلقه ها با مساله ی نابودی حلقه ی قدرت و اهریمنی همراه میشود و زندگیاش روی این هدف می گذارد. «باید به یاد داشته باشیم که از خود گذشتگی فرودو تنها به خاطر شکست و نابودی اهریمن نیست، بلکه برای خوبی و بهبود جامعه و تمامی مجموعه ی مخلوقات نیز هست. این یعنی در ذهن خیال پرداز نویسنده ی این داستان، جامعه مساله ای مهم و اساسی است.» (ایوانز روبلی)
در مقابل کارهای خوب و اخلاقی بیلبو و همراهانش، در صفحات کارهای تالکین با موجودات فاسد و پلید زیادی هم روبه رو میشویم که مرتکب اعمالی وحشتناک می شوند. یکی از هولناک ترین این اعمال در هابیت وسوسه و فساد گولم است. گولم از اول یکی از این موجود کثیف و خطرناک که در غارها به سر میبرد نبوده است. او زمانی یک هابیت به اسم اسمیگل بود. روزی با برادرش دیگول کنار رودخانه بودند، دیگول حلقه ی قدرت را پیدا میکند و اسمیگول برای اینکه خودش صاحب حلقه باشد برادرش را می کشد. و اینگونه گولم این موجود خبیث تبدیل می شود. حلقه میتوانست هر کسی که آن را تصاحب کند را فاسد کند. این قدرت بیش از حد و جادویی حلقه بوده باشد یا حرص سیگول برای تصاحب حلقه، در هر حال نهایتا او را به سوی قتل اسفناک برادرش می کشاند. اهریمن دیگری در هابیت که برای خوانندگان این رمان بسیار آشنا تر است، اهریمن حرص و طمع است. این خصلت در اژدهای غول پیکری به نام اسماگ به وفور وجود دارد. با اینکه طلا و جواهر کاربردی برای اسماگ ندارد، او بسیار حریص بوده و از ثروتی که دزدیده است تا زمان مرگش محافظت می کند. تالکین این اژدها را موجودی به تصویر کشیده است که دارای هوسی شدید برای غارت شهرها و کشتار مردم بیگناه جهت ارضای خواسته هایش و رسیدن به تمامی ثروت های موجود است. تالکین این هیولا را با توجه به هیولاهای زیاد جهان واقعی مان بسیار دقیق و ماهرانه شخصیت پردازی کرده است. گرچه هیولا های واقعی دنیای مان بال ندارند، پرواز نمی کنند و از دماغشان آتش بیرون نمی آید. این هیولاها کت و شلوار میپوشند و کراوات می زنند. همچون اسماگ خیالی برخی انسانهای حریص هم از خون افراد ضعیفتر می مکند تا به قدرت و اهداف اقتصادی شان برسند.
با اینکه خود تالکین مدعی است که هابیت و ارباب حلقه ها در سایه ی مسیحیت نوشته نشده و اثری تمثیلی نیست، اما حضور پر رنگی از نمادهای مذهبی در این آثارش نمایان است. اورگان می گوید:«گرچه در ارباب حلقه ها خدا، مسیح، و مسیحی حضور ندارند، اما بسیاری از عقاید مذهبی تالکین در این آثارش شکل گرفته اند و عمیقاً آثاری مذهبی و مسیحی اند». تالکین سهواً یا عمداً به نظر میرسد که ماجراجویی ها و اعمال دو شخصیت بیلبو و گاندولف را بسیار شبیه به اعمال مسیح در انجیل آورده باشد. در هابیت اعمال بیلبو معمولا شبیه به اعمال مسیح در انجیل است. بیلبو به حلقه ی قدرت دست می یابد، اغلب با وسوسه ی استفاده از حلقه برای اهداف غلط و نادرست روبه رو می شود. گرچه هابیت با اراده ی قوی که دارد هیچ گاه تسلیم قدرت حلقه نمیشود، همانگونه که مسیح در برابر وسوسه ی شیطان در صحرا( متا ۳:۱۶) مقاومت می کند.
فرودو هم با وسوسه ی حلقه روبه رو می شود. فرودو از قدرت حلقه آگاه بود و میدانست یا باید خودش هم به اهریمنی تبدیل شود یا این حلقه ی اهریمنی باید نابود شود.
پایان ارباب حلقه ها با نابودی حلقه و در کنار آن مرگ فرودو همراه است. «فرودو یاد گرفت و همچنین یاد داد که چه چیزی برای تالکین عمیقترین راستی ها و درستی های مسیحیان به شمار می رود: یعنی چگونه از جان کسی بگذریم، چگونه از ثروت بگذریم، چگونه بمیریم، و چگونه درست زندگی کنیم.» (رالف وود)
یکی دیگر از شباهتهای مسیحیت که در این آثار تالکین معرفی می شود، کاراکتر گاندولف، جادوگر خیر است. «گاندولف جادوگر شبه مسیح که زندگیاش را وقف دوستانش می کند، میداند برای نگه داری حلقه گزینه ی مناسبی نیست، نه به این خاطر که نقشه هایی شیطانی در سر داشته باشد و بخواهد مخفیانه انجام دهد، بلکه به این خاطر که هدفی که در مسیر خیر در پیش گرفته بسیار بزرگ است.» (رالف وود) گاندولف با راهنمایی ها و نصیحت هایش مزیت و کمک بسیار مهمی برای کوتوله ها و هابیت ها در مسیرشان است. معتقدان به آیین مسیحیت نیز بر این باورند که مسیح در طول روز با آنان است و آنها را هدایت میکند و مسیر رستگاری را به آنها نشان می دهد. گرچه گاندولف در رمان های تالکین هیچ گاه فردی کور یا جذامی را با دست کشیدن روی چشمان یا پوستش شفا نمی دهد، معجزات جادوهایش و ورد خواندن هایش با نقشی مسیح وار مقایسه می شود.
همه ی کاراکترهای تالکین مسیح وار یا درکل نیک سرشت نیستند. چندین شخصیت اهریمنی مختلف نیز در رمان می بینیم. سارومان جادوگری است شبیه گاندولف با این تفاوت که سارومان از قدرت جادوگری اش در اعمال اهریمنانه بهره می برد. او با طمع رسیدن به قدرت کامل فاسد گشته است. در کتاب عهد عتیق، با عقیده به اینکه مسیح پادشاه وعده داده شده و پیشبینی شده ی یهودیان است، جوداس خواست که نقش زمینی مسیح را سرعت بخشد. او مسیح را به روم میبرد با این هدف که او معجزاتش را نشان دهد و ثابت کند که پادشاه یهودیان است. همچون جوداس، سارومان نیز با مسیر آرامی که نیکی و خیر پیش میرود نمی تواند همراه باشد، بی صبر و کم طاقت است. او نمیتواند مسیرهای طاقت فرسا را تحمل کند و به دنبال نتایج سریع و آنی است.
حلقه هم نمادی از شر و قدرتی اهریمنی است. بخشی از طبیعت که دائماً در تلاش است توانایی اشخاص را برای داشتن اراده ای آزاد از بین ببرد. در واقع قدرت حلقه در تضاد کامل با مفهوم آزادی قرار دارد. هدف حلقه تخریب و نابودی هر چیز خیر از طریق فریب و وسوسه است. راه دیگر برای نشان دادن سرشت و ماهیت حلقه این است که بگوییم معرف حضور خود شیطان است. حلقه چون نفس شیطانی سازنده ی آن سارون را در خود دارد دارای قدرت وسوسه کردن و تخریب است. راه دیگری که ماهیت شیطانی حلقه را می نمایاند این است که حلقه به عنوان شی بی جانی در نظر گرفته شود که دارای قدرتی است مربوط به موجودی زنده. برای درک این موضوع این طور تصور کنید که اگر حلقه در وجود خود اهریمن است، پس می بایست قدرت انجام کارهای اهریمنانه را داشته باشد. نیازی نیست افکار و نقشه های شیطانی را با خود بسازد، بلکه میتواند از هر فرصتی که پیش می آید استفاده شر کند. به ویژه هر وقت که فرودو حلقه را دست می کند، حلقه این فرصت را دارد که او را منحرف و وسوسه کند. به این صورت حلقه فرصت طلب است و هر چه حضور اهریمن قویتر باشد، حلقه راحتتر میتواند صاحبش را فریب دهد. برای نمونه در ارباب حلقه ها حضور پادشاه-ویچ فرصتی اهریمنانه مناسب برای حلقه است که از آن استفاده کرده و فرودو را متقاعد کند از حلقه برای فرار استفاده کند. با اینکه در این موقعیت فرودو کاملاً منحرف نمیشود، اما حلقه کم کم فرودو را تضعیف کرده و هر بار فرودو حلقه را دست می کند، قدرت حلقه بر او چیره تر می شود.
وقتی که تالکین ارباب حلقه ها و هابیت را می نوشت، جهانی کاملاً خیالی پر از افسانه و ماجراجویی را ساخت. با خواندن کتابهای او رفته رفته در اعماق جزئیات فرو میروید به گونهای که جهان خیالی اش برای تان بسیار باور پذیر می شود. و در نهایت حس شما از واقعیت را تغییر میدهد و چیزی ایجاد میکند که به آن «باور ثانی» می گویند. «با آگاهی از اینکه جهانی خیالی باید تا آخرین تار موی آخرین هیولا بسیار واقعی بنماید، تالکین نزدیک بیست سال را برای خلق سرزمین میانی، در سه گانه ی ارباب حلقه ها و هابیت وقت صرف کرده است.» حتی بعد از نوشتن این چهار شاهکار ادبی اش، او بر اساس واقعیت تخیلی که ساخته بود به دو کتاب بعدیاش سیلماریون و آکالابت را نوشت که تاریخ قدیمی سرزمین میانی را تعریف می کند. توانایی تالکین در ایجاد باور ثانی در خوانندگانش واقعی و حیرت انگیز است. با شخصیت پردازی و رخدادهای درون داستان هایش تاریخ پیش چشمانتان زنده می شود، چون صحبتها و اعمال درون داستان هایش ثباتی درونی از واقعیت را دارا هستند.
تالکین با استفاده از تخیل فوق العاده، تسلطش بر زبان و آشنایی کامل با افسانه ها و اصول مسیحیت، شخصیت هایش را به صورت خلاصهای از خیر و شر ساخته است. شاید به نظر برسد حلقه در وجود خود از قدرت اهریمن برخوردار باشد. شخصیتهای مسیح گونه بیلبو و فرودو با هدف خیر و خوبی اهریمن را نابود می کنند. اخلاق مسیح آن نیرویی است که بر شیطان غالب شده و نابودش می کند. نوشتههای تالکین خواننده را هیپنوتیزم کرده و برای هر کسی که آنها را بخواند واقعیتی ثانی را ایجاد می کند.